بهشت همین حالا مال آنها شده

گفته شده، روزی نیچه، فیلسوف آلمانی، در شهر تورین در ایتالیا، مرد درشکه‌سواری را می‌بیند که بی‌رحمانه اسبش را زیر باد شلاق گرفته، چون حیوان به دلیلی قدم از قدم برنمی‌دارد. نیچه که از این تصویر فروریخته، جلو می‌پرد، دست‌‌هایش را دور گردن و سینه اسب می‌پیچد تا از او محافظت کند و خودش غرق اشک می‌شود.
این صحنه آنقدر بر نیچه سخت تمام می‌شود که به فروپاشی او می‌انجامد و او را به مدت ده‌سال درگیر جنون و آشفتگی ذهنی می‌کند. اما چه اتفاقی برای درشکه‌چی می‌افتد؟ ظاهرا زندگی درشکه‌چی که در فقر کامل به سر می‌برد و بی‌پناه و خسته است، در فیلم «اسبِ تورین» ادامه پیدا می‌کند؛ پیرمردی بداخلاق، بی‌حوصله، لجوج و مغموم، با دختر جوان همیشه ساکتش در کلبه‌ای سرد و نمور در مکانی دورافتاده که از شدت باد و توفان، لرزان و تباه‌ به نظر می‌رسد، روز را شب می‌کند.
 
روز با هیچِ مطلق شروع می‌شود؛ با یک دوره‌کردن بی‌حاصل از صبح تا شبی که اگر شروع هم نمی‌شد، هیچ فرقی نمی‌کرد؛ با پوشاندن لباس‌های چندلایه و کهنه که دخترش با انزجار مثل یک وظیفه ناراحت‌کننده انجام می‌دهد. یک دست پیرمرد کار نمی‌کند و دختر هر روز به او در زمانی طولانی، خسته‌کننده و کشدار، لباس می‌پوشاند و عصر با همان روند ناامیدکننده و آزاردهنده، لباس‌های بیرونش را درمی‌آورد و دوباره لباس مندرس خانه را به او می‌پوشاند.
 
غذا هر روز بدون استثنا، دو عدد سیب‌زمینی آب‌پز را همانطور از آب جوش درآمده با یک مشت نمک روی میز می‌گذارد و پیرمرد با همان یک دست، پوست می‌کند و نصفه‌نیمه می‌خورد.
 
اسب بیمار، با بدنی پر از رد شلاق، اعتصاب غذا کرده و لب به آب هم نمی‌زند. دختر تیمارداریش می‌کند اما پدر همچنان بی‌رحمانه از حیوان کار می‌کشد و در آن سوز و طوفان و مه به او گاری می‌بندد تا بار بکشد. هیچ اتفاقی در تمام این روزها برای این پیرمرد و دختر نمی‌افتد غیر از روزی که کولی‌ها، از آنجا عبور می‌کنند و آب می‌‌خواهند (که پیرمرد به آنها روی خوش نشان نمی‌دهد) و همسایه‌ای که برای چند دقیقه وارد کلبه سرد و تاریک‌شان می‌شود تا از آنها نوشیدنی بخرد. مرد همسایه، در سخنرانی یک‌نفس و طولانی کل جریان بیمار و افسرده‌کننده‌ زندگی روزمره را که اطراف‌شان موج می‌زند، توضیح می‌دهد:
«بهشت همین حالا مال آنها شده و تمام رویاهای ما هم همینطور؛ هر دَم (لحظه) مال آنهاست، طبیعت، سکوت و آرامش بی‌حد و حصر هم مال آنهاست، حتی ابدیت و جاودانگی هم مال خودشان است. همه‌چیز در این دنیا نابود شده اما این خَواصِ قشنگ، خوب‌ها و همه‌چیز تمام‌ها، سرجایشان ایستاده‌اند…» 
 
 
 
 

فیلم: اسب تورین، ساخته بلا تار
The Turin Horse
Béla Tarr
Ágnes Hranitzky
2011

نظر شما