بالاخره روزی میرسد که آنها هم مرگ را تجربه میکنند. مرگ بر اثر خفگی. همان بلایی که بر سر هزاران انسان آوردند و قصد داشتند میلیونها ژاپنی را با چنین نقشهای خفه کنند. آنها اعضای گروه ترسناک مذهبی بودند که آموزههای بودایی و هندو را با ایدههای تندروی مسیحیت ترکیب کرده و به داستانهای آخرالزمانی و قیامت در پیشرو ایمان داشتند. معتقد بودند یا همه آدمها باید به این باور برسند یا بمیرند؛ با گازهای کشنده و خفهکننده.
ویدیو: از مستند «من و رهبر فرقه» ساخته آتسوشی ساکاهارا که خودش از قربانیان این حمله بوده است (در یوتیوب)
Director: Atsushi Sakahara
شوکو آساهارا، داروساز، سال ۱۹۸۴ این فرقه مذهبی را در ژاپن بنیان گذاشت؛ فرقه «آئوم» با ۲۰ نفر شکل گرفت و در عرض چند سال به بالای ۲۰هزارنفر رسید. با ایدههایی خشن در مورد لزوم کشتار و مسمومیت دستهجمعی آدمها در صورت نگرویدن به فرقه، اینکه آخرالزمان و پیروزی حق بر باطل نزدیک است. غیرعضوها به جهنم ابدی محکوم هستند و اگر ایمان نیاورند یا به دست اعضای فرقه کشته نشوند، نجات نخواهند یافت. آنها میخواستند وارد سیاست شوند و احزاب سیاسی را کنار زده و دولت را در دست بگیرند و با این فرقه مذهبی کشور را اداره کنند. کسانی هم که به باورهای غریبشان باوری نداشتند باید از بین میرفتند.
رفتار اعضا خشونت آمیز بود و هر عضو که پشیمان میشد، به قتل میرسید. وکیلی را با همسر و فرزند خردسالش کشتند چون وکالت خانوادههایی را به عهده داشت که میخواستند فرزندانشان را از این فرقه نجات دهند. سه قاضی دادگاه را ترور شیمیایی کردند و اساسا هرجایی انتقادی بلند میشد، پای گازهای مسمومکننده آنها برای خفهکردن منتقدان در میان بود. تا سال ۱۹۹۵، همین روزها که پنج عضو این فرقه با گاز سارین به چند قطار متروی توکیو حمله کردند. ۱۳نفر کشته شدند و بیش از ششهزار نفر مصدوم. کسانی هم که قصد کمک داشتند بعدا با عوارض شدیدی درگیر شدند.
پلیس به دفترهای این فرقه هجوم برد و صدها کیلوگرم مواد شیمیایی برای تولید گازهای کشنده کشف کرد. برنامه کشتار میلیونها انسان مطرح بود که از دید اعضا، ناباور و سستایمان و در نتیجه محکوم به مرگ فجیع بودند. بنیانگذار و صدها عضو این فرقه بازداشت شدند و آنها که فرار کردند تا سالها امنیت نداشتند تا روزی که دستگیر شدند. دادگاه چند سال طول کشید تا سال ۲۰۱۸ که رهبر آن و اعضای اصلی، دانشمندانی که پشت این ایده بودند و ایدهپردازان این کشتار به دار آویخته شدند و فرقه آئوم در جهان تروریسیتی شناخته شد. فرقهای که نام خود را «حقیقت متعالی» گذاشته بود و ماموریت خود را به رستگارکردن انسانها میدانست. سیاستاش را بر خون و خونریزی و خفهکردن گذاشته بود و میخواست نقش اول سیاست کشور را به عهده بگیرد و همهچیز را یکدست و خودی کند. اما عاقبت همان را تجربه کرد که میخواست انسانها تجربه کنند. مرگ بر اثر خفگی.
در غروبی پاییزی سال ۲۰۰۲، سالن تیاتر مسکو با ظرفیت ۹۰۰ صندلی پر است. نمایش و موسیقی در حال اجراست و کودکان و نوجوانان روی پا بند نمیشوند. ناگهان چند سرباز مسلح روی صحنه میآیند و فریاد میزنند از این لحظه تماشاگران، گروگانهای آنها هستند. مردان چچنی مسلمان مسلح با انواع مواد منفجره و زنان با حجاب کامل و کمربندهای انتحاری، اعلام میکنند پوتین باید به جنگ خونین چچن خاتمه دهد تا این گروگانها زنده بمانند.
ولادیمیر پوتین جوان است. سهسال از آغاز ریاستجمهوری میگذرد که او در اوج درماندگی یلتسین شروع کرده بود. از همان موقع جنگ دوم چچن هم آغاز شده که جز آوارگی و فرسودگی چیزی نداشته، اما حالا باید از حمله چچنیها سربلند بیرون بیاید تا هم جای پای خود را محکم کند و هم جنگ کشدار را توجیه. باید نشان دهد که باج نمیدهد و قرار است در این سرزمین فقط او دستور دهد.
مقابله او با این گروگانگیری از غیرانسانیترین روشهاست؛ فرستادن گاز سمی به داخل ساختمان برای بیهوشکردن گروگانگیرها. عملیات موفق میشود. دهها چچنی بیهوش میافتند و روسها آنها را به گلوله میبندند. اما موضوع این است که صدها گروگان، تماشاگران نمایش، آن همه کودک و نوجوان در این درگیری فراموش شدهاند. آنها هم با همان گازی مسموم شدند که دشمن. آن شب ترسناک، دهها کودک و بزرگسال به هوش نیامدند. تعداد زیادی هم بعدها از اثرات گاز بیمار شدند یا جان خود را از دست دادند.
گفته میشد، پوتین از روی عمد برای درسدادن به گروگانگیرهای بعدی میخواسته نشان دهد به شهروندان خود هم رحم نمیکند، اما این احتمال هم بود که کاملا اشتباه تصمیم گرفته. او کنترل تلویزیون خصوصی کشور را در دست گرفت و خبرها را سانسور کرد. اخبار متناقض بود و تعداد تماشاگران و کشتهها کمتر اعلام میشد. نوع گاز را مشخص نمیکردند و هر کسی چیزی میگفت، اما مردم و بازماندگان خشمگین بودند. او بدنام و منفور شده بود و به قساوت و تهیمغزی محکوم بود. پرونده به دادگاه حقوق بشر اروپا رسید و این کار پوتین جنایت خوانده شد و نشانه اولین قدمهای صعود به سمت خودکامگی.
گازهای شیمیایی در تاریخ نه برای صدام و علی شیمیایی و هیتلر خیری داشته و نه به بشار اسد و پوتین سودی رسانده. بیدردسر میکشد، معمولا غیرقابل ردگیریست و مناسب برای کشتار و هشدار، اما همیشه از کنترل خودکامهگان خارج شده و فروپاشی به دنبال داشته. آنها هم که کیفیت حکمرانی برایشان اهمیتی نداشته، مردم را از دست دادهاند و چه سود از حکمرانی بر خرابههایی که زیربنای سرنگونی حاکمان بیمردم شود؟
صحنه آغاز فیلم «تنت» است در یوتیوب که کریستوفر نولان با نگاهی به این گروگانگیری سالن نمایش مسکو ساخته. این صحنه نشان میدهد چطور تماشاگران با گاز مسموم و بیهوش شده و بر صندلیها افتادهاند.
عکسها: از شب گروگانگیری و حمله با گاز سمی به داخل سالن تئاتر مسکو که شهروندان زیادی را قربانی کرد. و همینطور خاکسپاری و بزرگداشت قربانیانی که آن شب برای دیدن یک نمایش رفتند و با گاز شیمیایی بیهوش شدند و دیگر به هوش نیامدند. بعدها در آزمایشها گفته شد احتمالا گازی که از طریق تهویههای ساختمان منتشر شده، از مشتقات فنتانیل بوده که کاهش فشار خون و اکسیژن و مرگ را به دنبال دارد و عوارض بسیار دردناک و کشندهای برای بازماندگان خواهد داشت. پوتین قصد داشت از این عملیات به نفع خودش و قدرتنمایی در برابر چچنیها استفاده کند، اما درست از همان زمان تصمیمی اشتباه و جاهلانه و روشی که از کنترلاش خارج شد، او را در دید بسیاری از هموطنانش سنگدلی بیفکر و بیمنطق جلوه داد که برای رسیدن به مقصود، مردم کشور خودش را به کشتن میدهد.
وندل فیلیپس، از وکیلان و فعالان جنبش لغو بردهداری در آمریکا گفته: «دائم گوش بهزنگ بودن بهای آزادیست.» گوشهای آدم آزادیخواه باید به شنیدن واژههای مرتبط با «حملهها» حساس باشد. حواس آدم باید به مفاهیم مهلک اضطرار و استثنا باشد. خودکامهگان با جعل مفهوم «زمانه فعلی زمانهای استثناییست» جلو میافتند و بعد آن وضعیت استثنایی را به وضعیت اضطرار دایم تبدیل میکنند. اینجاست که مردم را راضی میکنند باید نیمچه آزادی نیمبند خود را با رضایت کامل در ازای به دست آوردن امنیتی ساختگی فدا کنند؛ یعنی کاری میکنند که مردم فراموش کنند، این وظیفه یک حکومت است که هم آزادی و هم امنیت را افزایش دهد، نه اینکه یکی را بگیرد تا دیگری را بدهد.
«*حاکمان اقتدارگرا از حملات تروریستی برای تحکیم قدرتشان استفاده میکنند، چون همهچیز نشان میدهد فاجعهای رخ داده و حالا باید قیدها و قانون را برداشت. باید مخالفان را بیشتر سرکوب کرد. این از قدیمیترین دوزوکلکهای سیاست هیتلری است که شاگردانش در آستین دارند؛ استفاده از حملات وحشتآفرین واقعی و غیرعمد یا عمدی و کاملا ساختگی و برنامهریزیشده، موانع ناچیز بر سر قدرت را در نظامهای استبدادی برمیدارد. باید چیزی تغییر کند. باید دخالت بیشتر و مستقیمتر شود. باید خفقان و زیرنظرگرفتنها عمیقتر و جدیتر شود. و استبداد است که در دل وضعیت اضطراری مطلوب جامیافتد.*»
اینجاست که حاکمان مستبد از قوانین ظاهرا به صلاح مردم، برای تامین امنیت خود استفاده میکنند. باید بتوانند از خشونت به شکلی مشروع و انحصاری بهره بگیرند و این حد از خشونت، اگر قانونی نیست، باید برای مردم قابل پذیرش و عادی شود. ناگهان افراد و احزاب و نامهایی در جاهایی بیربط سر برمیآورند و سازمانهای خشونتپیشه فعالتر میشوند. این گروههای غیررسمی کارشان این است که ابتدا نظم سیاسی را از حرمت و حیثیت میاندازند و بعد آن را تغییر شکل میدهند. قواعد بازی سیاست را عوض میکنند و راه را برای اشغال و اختناق و دخالتهای بیشتر باز میکنند. بیقانونی را عادی و فضای سیاست را از بن دگرگون میکنند. اینها از دل حملههای ساختگی که خودشان تدارک دیده بودند، سربرمیآورد و مراکزی را در دست میگیرند که تا آن روز از دید مردم حضورشان در آنها پذیرفتنی نبود. اما حالا مردم به مرحلهای رسیدهاند که باید در ازای داشتن امنیت، آزادی تکهپارهشان را هم بدهند. برای همین وندل فیلیپس که عمری برای برچیدن بردهداری مبارزه میکرد، میگفت: «گوش به زنگبودن بهای آزادیست.»
* از کتاب در برابر استبداد، تیموتی اسنایدر
عکس یک: قربانیان حمله با گاز سارین در توکیو، سال ۱۹۹۵، خبرگزاری فرانسه
نظر شما