شما وقتی کسانتان را از دست میدهید چه میکنید؟ مرد عارف مسلک داستان ما که من را یاد ابوالحسن خرقانی، شهیندخت سرلتی و همایون صنعتیزاده خودمان انداخت، به ناکجای نابسامان، تیره و تاری میرود و درخت میکارد؛ در واقع، روزی صد دانه بلوط را که با دقت جدا کرده، به خاک میسپارَد.
بیش از این هرچه از داستان کتاب بگویم، بیفایده است و باید خودتان بخوانید. اگر هم به کتاب دسترسی ندارید، این روایت و انیمیشن عالی را ببینید که تمام داستان را نشان میدهد:
مردی که درخت میکاشت، رمان کوتاهی است نوشته ژان ژیونو، نویسنده فرانسوی که آثار کمی دارد.
ژان ژیونو در بعضی از رمانهایش به صحنههایی از جنگ و خشونت و تباهی پرداخته است. هر چند که در این رُمان، به جامعه سیاه و انسانهایی که در تیرگی روزگار میگذرانند، اشاره میکند، اما طبیعت، وارستگی مرد چوپان، اِلزِیار بوفیه (شخصیت اصلی داستان) و روشناییای که یک نفر میتواند به تنهایی به یک جامعه ببخشد، ملاط اصلی داستانش را تشکیل داده است.
اگر دنبال یک کتاب ۴۶ صفحهای به زبان انگلیسی میگردید که بخوانید و روحتان تازه شود یا برای کودکی قصهاش را تعریف کنید یا به خصوص به نوجوانی هدیه دهید تا بداند، چه نیروی عظیمی از زندگی در برابرش است، شاید «مردی که درخت میکاشت» به کارتان بیاید.
دو ترجمه فارسی از این کتاب منتشر شده که البته من نخواندهام و نظری دربارهشان ندارم.
[schema type=”book” url=”https://www.goodreads.com/book/show/316030.The_Man_Who_Planted_Trees” name=”مردی که درخت میکاشت” description=”داستانی ساده و فراموشنشدنی از دیدار راوی با چوپانی که روزی صد دانه بلوط را با دقت انتخاب میکند و میکارد.” author=”ژان ژیونو” publisher=”Random House UK” pubdate=”2003-02-01″ edition=”یکم 1953″ isbn=”1860461174″ paperback=”yes” ]
نظر شما