او را به نام «تارسیلا» میشناسند. کسی که ایده «بلع» فرهنگ و هنر خارجی و تبدیل آن را به چیزی که از نظر فرهنگی بسیار برزیلی باشد، دوست داشت و معتقد بود باید این ایده را سبک خودش کند.
تارسیلا دو مارال (در آرژانتین، دو آمارال) یکی از هنرمندان مدرن پیشرو آمریکای لاتین است. نقاش برزیلی که آرزو و آرمانهای ملیگرایانه کشورش را در سبک مدرن و سادهای نشان داده.
او در سالهای تحصیل و گشتوگذار در اروپا، نقاشانی را دیده بود که اثر هنرهای آفریقایی و فرهنگهای بدوی و قبیلهای، در کارشان چشمگیر بود. همان زمان به این نتیجه رسید که از فرهنگ بومی کشور خودش الهام بگیرد. این درست سال ۱۹۲۳ بود، وقتی او مشهورترین نقاشیاش را (تا آن زمان) کشید: سیاه.
بعداز این نقاشی بود که سبکش را پیدا کرد. انسانهایی با فرم نامتعارف، دست و پای بزرگ و پسزمینهای با فرمهای هندسی.
هیجانزده از این کشف، برای خانوادهاش نوشت که احساس میکند با این سبک بیشتر برزیلی شده است. میخواهد نقاش کشورش باشد، با تمام المانها و نمادهای ریز و درشت وطناش.
تارسیلا در یک خانواده ثروتمند در کشتوکار قهوه به دنیا آمد. با اینکه کشاورزی قهوه در خانه آنها، کار معمول و خانوادگی بود، اما او با حمایت پدر و مادرش به فعالیتهای هنری و رشته مورد علاقهاش در دانشگاه پرداخت.
او میگفت دیدن مزرعههای کشاورزی در کودکی و دیدن کشاورزان متفاوت از هر منطقهای، به او ایدههای فراوانی داده. بعدها منتقدانی گفتهاند، رنگهای نقاشیهایش بیشتر، نماینگر رنگهای پرچم برزیل است.
«تارسیلا» که در سال ۱۸۸۶ به دنیا آمده، یکی از اعضای فعال گروه معروف پنجنفرهای به نام «گروه پنج» بود؛ گروهی که بیشترین تاثیر را در جنبش هنرهای مدرن در برزیل داشته.
تارسیلا با تجربه مجسمهسازی در سائوپائولو شروع کرد. بعد طراحی و نقاشی را زیر نظر استادانی یاد گرفت که بیشتر محافظهکار بودند تا خلاق. او برای پیداکردن خلاقیت در نقاشی، به پاریس رفت. میخواست سبکاش را تغییر دهد. میخواست مدرن باشد و اینقدر وابسته به قوانین و اصول کهنه نقاشی نباشد.
دو سال بعد به کشورش برگشت. بعداز یک سری سفر طولانی و کشفوشهود در نقاشی، در ۳۶ سالگی چند هنرمند علاقمند به سبک مدرن را پیدا کرد. با آنها یک «هفتهٔ هنر مدرن» را در شهرش راه انداخت. در این هفته، آدمهای زیادی را ملاقات کردند که از سبکهای قدیمی اروپایی در نقاشی دلزده بودند. فضای برزیل آماده نوگرایی در هنر بود. آنها گروه پنج را ثبت کردند. کمی بعد ساختارشکنی در نقاشی را شروع کردند.
همین زمان بود که سفرهایی را به نقطههای دور ِ کشورش آغاز کرد. برای پیدا کردن چهرههای بومی، فرهنگ فراموششده و خیلی قدیمی برزیل و سبک زندگی آدمهایی به دور از ماشین و صنعت و تغییرات هر روزه.
تارسیلا با این رویارویی تازه به طبقههای اجتماعی و مردمی که کشف میکرد، چهرههای جدیدی را طراحی کرد. میگفت این سفرها کُمکش کرده تا رنگهایی را که در کودکی، عاشقانه دوست داشت، دوباره پیدا کند؛ همان رنگهایی که زمان یادگیری نقاشی به او گفتهبودند «روشنفکرانه و هوشمندانه» نیستند.
اولین نمایشگاه انفرادی تارسیلا در پاریس با استقبال فراوانی روبهرو شد. به هنر او لقب «عجیبوغریب، تازه و هیجانانگیز، اصیل و غریزی» دادند و هنرمندان فرانسوی به او پیشنهاد دادند این سبک را با کمی حالوهوای سوررئال مخلوط کند.
اینجا بود که او نقاشیهایش را با سبک تازهای آغاز کرد. نقاشی معروف «مرد آدمخوار» مربوط به همین زمان است. نام نقاشی «آباپورو » است. (نقاشی یک)
بعضی از منتقدان میگویند این کار بازآفرینی مجسمه معروف «متفکر» آگوست رودن است.
یک انسان بدون جنسیت، برهنه، به هم ریخته با پاهای غیرطبیعی و بزرگ که انگار هر چه به سر و صورتش نزدیک می شود، در حال آبرفتن است. شاید کمی تاثیر پیکاسو و خوآن میرو را در این کار ببینیم. خوان میرو در سال ۱۹۲۴ یک نقاشی مشابه (مردی با پاهای بزرگ) را کشیده بود.
بعد از این کار او نقاشی بعدی به نام «آدمخواری» را میکشد و آن را به اُزوالد، همسر شاعر و مردمشناسش، تقدیم میکند. او یک انسان دیگر به همین نقاشی اضافه میکند و همراه کاکتوس، برگهای پَهن موز برزیلی هم اضافه میشود.
[alert type=secondary close=no]
در قرن شازندهم میلادی، بومیهای برزیلی، دشمنانی را که شکست میدادند، میخوردند. آنها معتقد بودند خوردن یک دشمن شجاع، جنگجویان را قویتر میکند.
[/alert]
همسر او اوزوالد دی آندراده شاعر معروفی بود که سنت قبیلهای آدمخواری را در مانیفست معروفش به نام «آدمخواری» (مانیفست کانیبال) آورده. ایده او این بود که «کانیبالیسم» یا آدمخواری، یک سنت قدیمی برزیلی در این فرهنگ بوده. او اعتقاد داشت هنرمندان برزیلی هم فرهنگ خارجی را میبلعند برای اینکه خود یا فرهنگشان را قوی کنند.
این انتخاب ِ هنرمندان مدرنگرا بوده تا بتوانند در برابر فرهنگ برتریجوی خارجی، خودی نشان دهند. نقاشهای شاخص اوایل قرن بیستم که عضو «گروه پنج» بودند، پرچمدار این جنبش مدرن هم بودند. با این نگاه میتوان گفت، آدمخوارها، الهامبخش هنرمندان معاصرند.
تارسیلا بعد از سفری طولانی به شوروی و دیدن فقر در زندگی مردم و تاثیر گرفتن از این گرسنگی و فقر در کارهایش، به کشورش برگشت. پس از زندانی شدن به اتهام چپگرایی، جدایی از همسرش و برگزاری یک دوره نمایشگاههای انفرادی در آمریکا و اروپا و گذراندن سالهای پایانی عمرش روی صندلی چرخدار، در سال ۱۹۷۳ در شهر خودش، سائوپائولو، جایی که به آن عشق میورزید، از دنیا رفت.
چکیده
[schema type=”person” name=”تارسیلا دو مارال” jobtitle=”نقاش” url=”http://www.tarsiladoamaral.com.br” description=”نقاش برزیلی که با نام تارسیلا و نقاشی های مرد آدمخوار، آدمخواری، نگرا … شناخته شده و ایده «بلع» فرهنگ خارجی و ارائه هنر و فرهنگ برزیلی و بومی را ارائه کرد.” bday=”1886-09-01″ city=”سائوپائولو” country=”BR” ]
جالب بود ممنونم