نام لوی کیالی، نقاش سوری با خونریزی، درد و عذابهای جنگ و جنگزدگان گره خورده است. لوی کیالی که در سال ۱۹۳۴ در حلب به دنیا آمده، از ۱۱ سالگی نقاشی را شروع کرده و تلخی کوچ فلسطینیها و نزاعهای سیاسی ـ اجتماعی جهان عرب، از نوجوانی در آثارش دیده میشود.
او که از کودکی به نقاشی پناه برده بود در ۱۸ سالگی نخستین نمایشگاهش را برپا کرد. زندگی غمانگیز پسربچه سوری، فقر، رابطه مادر و فرزند، دستفروشی و زندگی ماهیگیران … دستمایه این نقاش سوری شد تا بخشی از تصاویر روزانهاش را نمایش دهد.
او در سال ۱۹۵۶ میلادی با بورسیهای در آکادمی هنرهای زیبای رم پذیرفته شد و فرصت را غنیمت شمارد و نمایشگاههای مختلفی برگزار کرد تا سوریه و شهرش حلب را با هنر مدرن به اروپا بشناساند. پنج سال بعد به سوریه برگشت و سبک ترکیبی نقاشیهایش از رئالیسم و اکسپرسیونیسم تحسین شد. اما او وارد دوره افسردگی سنگینی شده بود و درست زمانی که هنرمند معروف جهان عرب میشد، فضای نقاشیهایش سنگین و تیره و عذابآور میشد.
همین زمان بود که مجموعه طراحیهای سیاسی او از مبارزه اعراب در شهرهای سوریه به نمایش درآمد. موج انتقادهای منفی و برخوردهای سرد از سوی هنرمندان و رسانهها نسبت به این مجموعه، او را از پای درآورد. منتقدان، نقاشیهای او را ادا و اطوار توصیف کردند و گفتند ادعای آموزش «روح سوسیالیستی» را به جامعه دارد. او هم اعلام کرد، نقاشی را کنار میگذارد و بیشتر کارهایش را از بین بَرد. (تابلوهای کمی از آن دوران باقی مانده که دوستان و خانوادهاش نگه داشتند.) در آن سالها، افسردگی او شدت گرفت و دوره درمانی پیشرفته را آغاز کرد.
شش سال بعد که لوی کیالی کمی روی پا شد، دوباره دوران اوج هنریاش آغاز شد و توانست با فروش آثارش در حلب خانهای بخرد. نمایشگاههایش در شهرهای دمشق، حلب و بیروت پرمخاطب شد و مردم فراموش کردند چند سال پیش چطور همین تم در آثارش، برخوردهای تند و تیزی را به وجود آورده بود.
اما دیری نگذشت که اینبار انتقادها سویه دیگری گرفت؛ اینبار او را به نمایش بیش از اندازه «حب وطن» و «میهنپرستی» افراطی با شخصیتهایی از مردم عادی متهم کردند و کارهایش با بیمهری روبهرو شد. آنها میگفتند او باید سراغ قهرمانان ملی برود و طبقه کارگر و معمولی جامعه نباید نماینده سوریه در نقاشیهایی باشند که خارج از کشور به نمایش گذاشته میشود.
این نگاه او را از کشورش فراری داد. خانهاش را فروخت و به ایتالیا پناه برد، اما نتوانست دوری از وطن را بیش از سه ماه تحمل کند. به حلب برگشت اما اعتیاد شدیدش به داروهای آرامبخش او را به خودکشی نزدیک کرد.
در پاییز سال ۱۹۷۸ بدن سوخته لوی کیالی را روی تختخوابش پیدا کردند. گفته میشود او با آتش سیگارش در میان ملحفهها، سوخته یا خودش را کشته است؛ در شهر خودش که عمر و وقت و جوانیاش را در آن گذرانده بود؛ حلب.
انتخاب خیلی خوبی گذاشتین برای عکس اول. هرچند معمولا یکی از سلف پرتره هاش رو میذارن. اسم عکس هست “بعدش چی میشه؟” و یکی از شاهکارهاش حساب میشه. البته تو اون دوران نقاشیهای روشن و شاد هم داره خب. در اون دوران (که قبل از افسردگی هست فکر کنم) نقاشیهای زیادی با محوریت زن و کودک داره و همه اینجوری ناراحت نیستن. بعضیاش شادن لابد. وقتی ناراحت بوده همون طور که گفتید کلا نقاشی نکشیده.
خیلی ممنون پست خیلی خوبی بود و به خصوص توضیحاتی که نوشتید.