گرگی در کمین

باد مارا خواهد برد
عباس کیارستمی کسی بود که خیلی از ما شاگردش بودیم. از بقیه «استادان» چیزی یاد نگرفتیم، او هم علاقه‌ای به استاد خطاب شدن نداشت البته. از چیزهای دیگری هم فراری بود، چیزهای اغراق شده، شاید مثل همین پیام‌ها و تیترهایی که با ترکیب اسم فیلم‌هایش می‌سازند؛ عباس‌آقا خبر داری جایی برایت تیتر زده‌اند «نخل طلا، عینک دودی زد»؟
وقتی بقیه داشتند مشکلات جهان را حل می‌کردند او فیلم‌های ساده می‌ساخت و گاهی نصفه‌شب‌ها امکان استفاده از میز تدوین را پیدا می‌کرد که معمولا در اختیار فیلمسازها و سوژه‌های «مهم‌تر» از نعمت‌زاده و دفتر مشق دوستش بود.
آرام و بی‌آزار و بی‌هیاهو کارش را می‌کرد تا سروکارش مثل خیلی از پدران ما به دارو و درمان و بیمارستان کشید. همین تازگی، پدر دوستی را به بیمارستانی برده بودند و وقتی در راهرو اعتراض کرده بودند که چرا به او رسیدگی نمی‌شود، پاسخ شنیده بودند «شما خودتان نگاه کنید، این پسر جوان هم وضعیتش اورژانسی‌ست، شما به ما حق نمی‌دهید که اول به وضع این جوان رسیدگی کنیم؟»

بخشی از پزشکان ما مدام از چیزی به نام «اخلاق پزشکی» دورتر می‌شوند و آنقدر قدرت و نفوذ دارند که حتی می‌توانند جلوی پخش برنامه تلویزیونی را که با آنها شوخی می‌کند، بگیرند. تازگی‌ها پزشک جراحی در یک برنامه تلویزیونی فرانسه که از تهران تهیه شده بود می‌گفت: «استقبال مردم از جراحی پلاستیک، نشان می‌دهد که جامعه ما می‌خواهد مدرن شود.» برداشت بخشی از پزشکان ما از مدرنیته هم در همین حد و حدود است.

شاید ایراد از ماست که انتظارمان از آنکه نام پزشک دارد، تا این حد بالاست. پزشکی، از کودکی، چنان اعتبار و احترامی در ذهن ما دارد که باور نمی‌کنیم شغل اصلی پزشکی، چیزی جز «درمان» باشد. درمانی که ممکن است از نظر مادی امکان‌پذیر هم نباشد اما دوست داریم حضور و دستان طبیبان را در کار درمان ببینیم نه در کار آهن و سیمان.

به یاد عباس کیارستمی دو آهنگ از فیلم «طعم گیلاس» بشنوید که هم فیلم و هم آهنگ‌ها از مرگ و زندگی می‌گویند و کمی پایین‌تر موسیقی فیلم‌های دیگرش را هم یک‌جا بشنوید. کیارستمی گفته بود موقع نوشتن فیلمنامه تصمیم می‌گیرد در هر پلان چه موسیقی را لازم دارد و از قبل صدایش را می‌شنود.

درمانگاه سن جيمز، لویی آرمسترانگ؛ ترومپت‌نوازی در صحنه‌ پایانی فیلم وقتی سربازها در حال استراحت و شوخی با هم هستند:


خدا بُوَد یارت، احمد ظاهر در صحنه‌ای که نگهبان افغان در بیابان، دوست روحانی‌اش را به مرد معرفی می‌کند ولی خودش حاضر نیست با او همراه شود:
الا یارجان خطر داره جدایی
نهال بی ثمر داره جدایی


آهنگ‌های بیشتر، از فیلم‌های خانه دوست کجاست، زیر درختان زیتون، ده و مثل یک عاشق:

گرگی در کمین، نام کتاب شعری از عباس کیارستمی
عکس از فیلم باد مارا خواهد بُرد

نظر شما