نوزادی رهاشده، بخت فرزندخواندگی خانوادهای سرشناس و پولدار، و ثبتنام در مدرسهای خصوصی و دور از دسترس فقرا و مردم عادی را پیدا میکند. پدر، وارث و گرداننده چندین تماشاخانه و مادر، زنی سرشناس و مقتدر بود که به حلقههای اعیان نیویورک و کرانه شرقی آمریکا، رفت و آمد داشت.
نام کودک را به یاد پدربزرگ تاجر و نهچندان خوشنامش، ادوارد گذاشتند. ادوارد کوچک، ناگهان از فقر مطلق و رهاشدن در جامعه، -که بعدها آن را به باغ وحش تشبیه کرد- به ناز و نعمت و مرکز توجه خانوادهای سرشناس، ثروتمند، محافظهکار، مذهبی و سنتی رسید.
آلبی بعدها گفت نه این والدین بلد بودند پدرومادری کنند و نه من بلد بودم فرزندی کنم. آلبی بارها از مدرسه اخراج و مرخص شد، چون روحیه قالبپذیری نداشت؛ در مراسم مذهبی نمازخانه مدرسه که اجباری بود، حاضر نمیشد.
پدر و مادر جدید هم علاقهای به این روحیه و گرایش او به هنر و شعر و نویسندگی نداشتند.
به قول خودش آنها که «ضد خیلی چیزها بودند» دنبال یک «رذل و گردنکلفت شرکتی» میگشتند تا وارث دفتر و دستک و نام و شرکت تجاری خانواده آلبی باشد.
عاقبت در هجده سالگی از خانهای که آنرا «خفهکننده» میدانست، بیرون زد.
تک پسر خاندان آلبی، یگانه وارث تاج و تختی که در خانواده چرخیده بود و به او میرسید، حالا با خُردهکاری و پادویی در گرینیچ ویلج نیویورک، پاتوق هنرمندان و نامهای بزرگ، جایی برای خودش دستوپا کرده بود.
یکی از کارهایش رساندن پیامهای تلگرافی «وسترن یونیون» بود که حتما باید بهدست شخص گیرنده میرسید. اینها اغلب خبرهای بد بود که کسی از دریافتش خوشحال نمیشد و در نتیجه در سرزمینی که انعام دادن، سنت ریشهداریست، کسی بابت رساندن این پیامها، انعامی به ادوارد نمیداد.
اما این پیامها و واکنش گیرندگان، تجربه بزرگی بود که در نویسندگی بهکارش آمد. از دل همین پیامرسانی و برخوردش با تنهایی، فقر، رهاشدگی، دورافتادگی و سرگردانی آدمها از طبقههای مختلف جامعه بود که اولین نمایشنامهاش، داستان باغ وحش، زاده شد.
در نمایش چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد؟ جورج ادعا میکند در نبود مارتا، مردی تلگرامی آورده و خبر مرگ پسرشان را داده است.
آلبی حدود ده سال با همین خردهکاریها و هفتهای ۲۵ دلار سود سپردهای که از مادربزرگش به او ارث رسیده بود، زندگی ساده اما پرباری داشت. به قولی، داستان باغ وحش، نتیجه خودکشی نکردن او بود؛ هدیه تولد سیسالگی که خودش به خودش داد و احساس کرد برای اولین بار چیز خوب و با ارزشی نوشته است.
آلبی به «سلیقه آموزشدیده» باور داشت و معتقد بود مخاطب تنبل، باعث رواج تئاتر سست و بیمسئولیت است.
میگفت اگر مردم از پایان تئاتری خوششان نیاید، آن را نمیپسندند. او مردم را بهجای خرید بلیت گران «برادوی» و تماشای تئاتر تجاری، به رفتن به کافهتئاترها تشویق میکرد و پشتیبان نمایشهای تجربی و پیشرویی بود که جوانها با امکانات کم اجرا میکردند.
بعدها از پول فراوانی که از فروش نمایش چهکسی از ویرجینیا ولف میترسد؟ بهدست آورد، ساختمانی قدیمی را در نزدیکی نیویورک خرید و بنیاد ادوارد آلبی را برای آموزش و کمک به جوانان علاقمند به هنر و نویسندگی، راه انداخت. اصطبل و انباری قدیمی به استودیو و اقامتگاه دلباز و باصفایی در دل طبیعت تبدیل شد تا به خصوص از آدمهای با استعداد که پشتیبانی نداشتند حمایت کند. آلبی با همه مشکلاتی که با پدر و مادرخواندهاش داشت، همیشه قدردان آنها بود که او را به مدرسههای خصوصی عالی فرستاده بودند. هرچند او در قالب نظم پادگانی، سنتی و مذهبی این مدارس جا نمیگرفت اما مزه آموزش با کیفیت و دسترسی به کتابها و منابع آموزشی را چشید و میخواست این امکان را برای دیگران هم فراهم کند. در بنیاد او، دین و ایمان و نژاد و طبقه اجتماعی و گرایشها و احوال خصوصی شرکتکنندگان، نقشی در انتخاب آنها نداشت. این بنیاد هنوز کار میکند و همین امسال، بازسازی شده است.
آلبی هنر را خطرناک و آزاردهنده میخواست و میگفت هنر به خطرناکبودن، حتی نزدیک هم نشده. وقتی همراه تماشاگران نمایش از سالن تئاتر بیرون میآمد، از شنیدن اینکه بعضی از مخاطبانش میخواستند در تنهایی قدم بزنند، خوشحال میشد. تئاتر او نمایشی سرگرمکنند و محلی برای فرار از زندگی و گذراندن ساعتی خوش نبود؛ او آینهای آزاردهنده و گزنده در برابر تماشاگرانش میگذاشت. میگفت مردم به دیدن نمایشهای پر سر و صدا و تجاری میروند تا از صحبت کردن درباره آنها جا نمانند؛ نه به این دلیل که اینها نمایشهای خوبی هستند.
آلبی نگران دموکراسی بود و معتقد بود در یک دموکراسی، نمیتوان مانع حرف زدن کسی شد اما با آموزش و آگاهی، میشود دست متقلبان را روکرد و جلوی فریب مردم را گرفت.
او خلاقیت را به جادو تشبیه میکرد و بر خلاف فروشندگان فرمول و راه و رسم و «بستههای خلاقیت»، آن را چیزی بسیار شخصی و مربوط به درون و تنهایی و دور از هیاهو و شلوغی و جمعیت میدانست.
آلبی نوشتن برای ماندن و همراهی با مد روز یا خوشآیند منتقدان را «کارمندی» میدانست.
مهمترین نشانه بدخیمی یک جامعه را عدم تحمل شوخطبعی و طنز میدانست و در آثار خودش هم گاهی در اوج تنش و تراژدی و درگیری شخصیتها، موقعیتی شوخطبعانه -مثل تفنگی که به جای گلوله، چتر شلیک میکند- موقعیت را تغییر میداد.
خیلی از مردم با شنیدن یک «سلام» گیج میشوند؛ خیلی از مردم با خیلی چیزهایی که نباید گیج شوند، گیج میشوند.
به نظر او خیلی از مردم نقشی در زندگیشان ندارند و چیزهایی مثل سنت، دین، جامعه رسانه و حکومت، زندگی آنها را میسازد. میگفت تا آنجا که میدانیم، همین یک زندگی را داریم و چقدر تلخ و دردناک است که نقش و سهمی در این تنها بخت ِ زیستن، نداشته باشیم و «مردگانی باشیم که هنوز زندهاند».
هشتمین پادکست گوشه؛ هنر با گوشه درباره ادوارد آلبی در یوتیوب، اول مرداد ۱۴۰۳:
مرگ رهاییست، اگر خوب زندگی کرده باشی
نوزادی که چند روز پس از تولدش -گویا در هجدهمین روز- به پدر و مادر بیفرزند دیگری سپرده شد، تا پایان عمر با هویت خودش و جهانی که بر مرز و بیگانگی، پافشاری داشت، درگیر بود. حتی پرسش پزشکی که برای فهمیدن زمینه و پیشینه بیماریهای خانوادگی، از بیماری و سابقه پزشکی پدر و مادر و نزدیکانش، پرسیده بود، برای او سوالهای بیشتری درباره هویتش پدید میآورد.
آلبی به گفته خودش، با شریک زندگیاش جاناتان توماس، مجسمهساز، ثانیهای به فرزند داشتن فکر نکردند. بهای فرزندآوری و فرزندپروری، از موضوعهاییست که در نمایشنامه «سه زن بلندبالا» به آن پرداخته است.
مرگ در ذهن و نوشتههای او حضور پر رنگی داشت؛ در تمام نمایشنامههای او، کسی یا میمیرد، داستانهایی درباره افراد مرده یا حیوانات تعریف میکند، کسی را میکشد، کشته میشود یا مرده است.
برای آلبی، مرگ معنوی، سرنوشتی بسیار بدتر از مرگ جسمانی است.
ادوراد آلبی سال ۲۰۱۶ در ۸۸ سالگی در آپارتمانی بزرگ و دلباز با دیوارهای اصیل آجری و سقف بسیار بلند، پُر از آثار هنری دستچین شده، در نیویورک درگذشت.
منابعی که برای ساخت این قسمت استفاده شده: کتابها: تمام نمایشنامههای ادوارد آلبی - The Collected Plays of Edward Albee - Edward Albee: A Singular Journey - Conversations with Edward Albee - Playwrights at Work: Interviews with Albee, Beckett, Guare, Hellman, Ionesco, Mamet and... ویدیوها: تمام مصاحبهها، گفتوگوها و صحبتهای ادوارد آلبی با رسانههای آمریکایی و بریتانیایی سخنرانیهای آلبی در جمع دوستداران تئاتر
لینک قسمت اول پادکست گوشه؛ هنر با گوشه درباره نقاشی
لینک قسمت دوم پادکست گوشه؛ هنر با گوشه درباره مجسمهسازی
لینک قسمت سوم پادکست گوشه؛ هنر با گوشه درباره عکاسی در یوتیوب
لینک قسمت چهارم پادکست گوشه؛ هنر با گوشه درباره معماری
لینک قسمت پنجم پادکست گوشه؛ هنر با گوشه درباره رابطه علم و هنر
نظر شما