چه گویم دنیایی را که قوام او و ستون او غفلت باشد؟ و نمیبینی که چون کسی را بیدار کنند، از دنیا نیز بیزار میشود و سرد میشود و او نیز میگدازد و تلف میشود؟
آدمی از کوچکی که نَشو و نَما گرفته است، به واسطهٔ غفلت بوده است، و الّا هرگز نبالیدی و بزرگ نشدی.
وجود آدمی مثال مزبله است، تلّ ِ سرگین.
الّا این تلّ سرگین اگر عزیز است، جهت آنست که در او خاتم پادشاه است. و وجود آدمی همچون جوال گندم است. پادشاه ندا میکند که «آن گندم را کجا میبری؟ که صاع (پیمانه) من در اوست.»
او از صاع غافل است و غرق گندم شده است. اگر از صاع واقف شود، به گندم کِی التفات کند؟
آهنگهای «بیکلام» جمعه دویستوهفتادم، در ساندکلاد گوشه:
خلاصه از فیه ما فیه، مولوی
عکس KYLE THOMPSON
نظر شما