انسان وقتی بخواهد در دردی که نمیتواند ببیند، شرکت کند، در چه ناتوانی عمیقی غرق میشود. هیچکس رنج را مستقیم انتخاب نمیکند. شادی همیشه در معرض تهدید است و درد و رنج هرگز نمیمیرد و میتواند به موقع بیدار شود. انسان که قادر نیست مدت درازی رنج بکشد یا حتی خوشبخت بماند. در همین زوال و نیستی است که احتمالا به نقطه عطفی در زندگی میرسیم. نه برای آنچه به دست آوردهایم، بلکه برای همه آن چیزهایی که از دست دادهایم. با تجربه رنج زوال… میتوان صبوری را با مردگان تمرین کرد.
«هیچکس نمیداند چه تواناییهایی برای تقلا و تحمل رنج در خود دارد، تا آنکه اتفاقی میافتد».*
«پدر و مادرها دو بار فرزندان خود را به دنیا میآورند. یکبار هنگام حیاتشان، یکبار هنگام مرگشان. با مرگ آنها به صورت انسانهایی متولد میشویم، رنجکشیدهتر، افتادهتر و قدرشناستر.» **
آواز سولماز نراقی در سوگ پدرش
صبح جمعه با گوشه ۲۴۵ را در ساندکلاود گوشه بشنید:
«پدر و مادرها دو بار فرزندان خود را به دنیا میآورند. یکبار هنگام حیاتشان، یکبار هنگام مرگشان. با مرگ آنها به صورت انسانهایی متولد میشویم، رنجکشیدهتر، افتادهتر و قدرشناستر.» واقعا زیبا بود… به امید اینکه موقع از دست دادن عزیزان فقط افتاده تر و رنج کشیده تر شویم و نه قدرشناس تر… قدرشان را در موقع حیات بدانیم