روزها و هفتههایی هست که ملت، دستهجمعی حالش خوب نیست، حال کسی روبهراه نیست و چیز زیادی کمک نمیکند و آدم دلش میخواهد در و پنجرهٔ وجودش را به روی جهان ببندد و نمیتواند….
پنجرهی مهتابی را بستهام
چرا که نمیخواهم زاریها را بشنوم.
با این همه، از پس دیوارهای خاکستر
هیچ به جز زاری نمیتوان شنید.
فرشتهگانی که آواز بخوانند انگشت شمارند
سگانی که بلایند انگشت شمارند
هزار ساز در کف من میگنجد.
اما زاری سگی سترگ است
اما زاری فرشتهیی سترگ است
زاری سازی سترگ است.
زاری باد را به سر نیزه زخم میزند
و به جز زاری هیچ نمیتوان شنید
فدریکو گارسیا لورکا ترجمه احمد شاملو
انگیزه دارم حالا که زودی کار و بار را جمع کنم و این گلچین جمعه را بروم گوش دهم.ممنونم یک دنیا ♥