ما با همین آهنگها و شعرها عاشق شدیم، درس خواندیم، آدم شدیم -ما که نشدیم البته- گریه کردیم، جوانی کردیم، «گناه» کردیم، تقلب کردیم، خیانت کردیم/دیدیم، عبادت کردیم، «بیخدا» شدیم، با شنیدن سخنرانیهای «سروش» در کالیفرنیا، به نوعی دین ِ شخصی و «نواندیشی دینی» رسیدیم، گِرد شهرهای بیدر و پیکرِ دنیا، توی هوا و جاده و خیابان یا موقع گرفتن میله زرد رنگ مترو و اتوبوس، کتاب و زندگیمان را بخشیدیم یا به دوست و آشنا و بُزخَر فروختیم یا توی کارتنهای موز چیکیتا و دُل بستهبندی کردیم، با دیاچال و تیپاکس و فدکس و جهانبار و بخش «فریت» فرودگاه امام تماس گرفتیم، به افسران مهاجرت جهان لبخند زدیم که «ما از آن خوبهایش هستیم» و موقع برگشتن هم به آقای احمدی یا موسوی یا علوی یا محمدی یا امامی یا مهدوی توضیح دادیم که کاش ذهنی مُشوّش ما میشد؛ «اذهان عمومی»، پیشکشمان.
آهنگهای جمعهٔ دویست وبیستم در ساوندکلاد گوشه:
جواز سفر قهوهای را با سبز و سرمهای و قرمز و کبود، تاخت زدیم، از سگدانی مجردی به آپارتمان نُقلی باصفای دونفره اسبابکشی کردیم، با همین آهنگها دیوارهای خانهٔ اجارهای تازه را رنگ زدیم و کتاب و نوار و مسواکمان را کنار هم گذاشتیم، مُدام «تبدیل به احسن» کردیم، از این رابطه به آن رابطه رفتیم گاهی همزمان گاهی بیزمان، متلاشی شدیم، شکستیم، تکهپارههایمان را به هم چسب زدیم، خانه و ماشین خریدیم و فروختیم و اجاره کردیم و اجاره دادیم و
تولید مثل یا پیشگیری و مهاجرت کردیم یا نکردیم و هر کداممان هم فلسفهای برای کردن یا نکردن داشتیم.
در میانسالی، کودک و نوجوان درونمان را رها کردیم و بهش واکسن زدیم و روی نیمکت کلاس «زبان» و آموزش رانندگی نشاندیمش، هورمونهایمان بازی درآوردند و در دهه +پنج زندگی، شراب و شمع و دامن قرمز را بازگشایی و عالم پیر را دگرباره جوان کردیم، گیاهخوار یا همهچیزخوار یا گلوتن-فریخوار و سالمخوار یا «دنیا دو روزهٔ» آشغالخوار شدیم، تَرک کردیم، ترک دادیم، ترک شدیم، تَرَک خوردیم، جانورهراس بودیم بعد سگ و گربهباز شدیم، با سفیدها و چشمآبیها و بلوندها بُر خوردیم و شهروند «جهانوطنِ» «اکسپورت اورینتدِ» «جهانی فکر کن-محلی عمل کن» شدیم و در نتیجه، بلوند ِ چشم و ابرومشکی شدیم.
توی کافههای پایتختهای دنیا از «مین استریم» نالیدیم و به خُرده استریم پناه آوردیم و با تُف، سیگار دستی خودمان را پیچیدیم، تلخ و بدبین و کمتوقع و بیانصاف و بیحوصله و خشمگین و ستمکار و منزوی شدیم، تو روی هم ایستادیم، تخت گاز رفتیم و «تَن به هر بیهوده فرسودیم» و دوستی هم نبود که شاخمان را بگیرد و بگوید «چیه بابا؟ کجا داری میری؟ هُشّه! گُه!».
مهربان شدیم، از خودمان گذشتیم، خودخواهی کردیم، بخشیدیم، بخشیده شدیم، گذشتیم؟ جدا شدیم، سوا شدیم، دور شدیم، از دست دادیم، پشیمان شدیم، چیز بهدردخوری هم دیگر گیرمان نیامد جای قبلی بگذاریم، یکدانه شبیهش را هم یکبار پیدا کردیم وگفتیم از هر نوع شباهتی بیزاریم، از عزیزها دور شدیم و عکس بستههای پستیشان را توی اینستاگرام گذاشتیم، تحریم را دور زدیم و جای زعفران و شال و روسری ِ «بی تو به سر نمیشود» دوکسورابیسین اصل و پروژسترون پدر و مادردار فرستادیم، از دستشان دادیم و جایشان حُفرههای سیاه بزرگ ِ خالی توی سینهمان کاشتیم، هِی «تراشیدیم، پرستیدیم، شکستیم» و تنها چیزی که بهدست آوردیم، از دستدادن بود.
تیتر: ناظم حکمتعکس: جلد کتاب Truth: Philosophy in Transit
و تمام قد به شما ناخدایان دریاهای سهمگین زندگی حسودی ام میشود…زیاده که مثل بنده عافیت داشته باشید تشنه این ماجراها و آدمهاش میشید و شما هم که از آن ور ِ بام…حالا درست میگن شما خانه به دوشان غم سیلاب ندارید؟
و تنها چیزی که هیچکس یادمان نداد، چطور از دست دادن بودن.