میگویند آدمی برای رسیدن به شادی ِ واقعی، تنها به سه چیز نیاز دارد؛ کسی برای دوست داشتن، کاری برای انجام دادن و چیزی برای امیدواری. در این تکه از زمین که ما در آن به دنیا آمدیم و غربیها اسمش را «خاورمیانه» گذاشتهاند، امید میتواند به شکل رویای مدرسه رفتن «دانهگل» دخترک اهل افغانستان باشد که در ده سالگی او را به عقد مردی شصت ساله درمیآورند، امید میتواند به شکل رویای فؤاد، پدری از کُردستان عراق باشد که دار و ندارش را میفروشد تا به دنیای قشنگ نویی مهاجرت کند که کودکانش آنجا در امان باشند، اما در آسمان و هواپیماست که با امضای فرمانی، از ورود به دنیای نو منع میشود.
امید، میتواند به شکل آرزوی مردمی باشد که دیگر توان تحمل هیچ جنگ، آشوب، کودتا و «کاغذپارهای» را ندارند که جان و روان خودشان و عزیزانشان را در دهههای گذشته از آنها گرفته است؛ مردمی که شاید تنها ابزار مسالمتآمیز موجودشان همین صندوقهای پُرعیب و ایرادی باشد که البته شبیهاش در خیلی از کشورهای همسایه که در پناه (تحتالحمایه) غرب هم هستند، پیدا نمیشود. استفادهنکردن از این حق ِ ناقص موجود، چه کمکی به بهترشدن آینده میکند؟ هرگز انتخاب ِ کامل و مطلقاً خوبی وجود نداشته و نخواهد داشت، اما روند و تجربهٔ انتخابهای نسبی گذشته و پرهیز از تکرار انتخابهای اشتباه است که بکار میآید و امید ِ «دانهگل»ها را زنده نگه میدارد.
صبح جمعه با گوشه شماره ۲۱۹ را در ساندکلاود گوشه بشنوید:
چرا اینقد آهنگاتون خوبه ؟چرا اینقد گوشه خوبه؟چرا اینقد خوبین؟
مرسی بابت روزایی که در گوشه به سر شد و سرخوشمون کرد.♥