صبح جمعه با گوشه؛ ولادیمیر امروز نمی‌آید

ولادیمیر هرویتز
صبح جمعه با گوشهٔ شماره دویست‌وسوم را خسرو خُلدآشیان، از دوستان گوشه، برای ما نوشته است.

چشمم به پنجره بود، گوشم به در. جای همیشگی ایستاده بودم تا بیاید. هنوز از اتاق خواب بیرون نیامده بود. اگر آمده بود صدای پاشنه ساب‌رفته‌ کفشش را روی کف‌پوش راهرو شنیده بودم. هشت قدم معمولی برمی‌داشت و یک نصفه. صدای آخری همیشه با صدای چرخیدن دستگیره در مهمان‌خانه یکی می‌شد. عمدا. دوست داشت. می‌گفت یکی لا بمل است یکی فا. فا! فای تنها شنیدم. و در باز شد. واندا بود. پابرهنه. با لباس خواب، اما موهای سنجاق‌زده. دستش به دستگیره مانده بود، نگاهش خیره به من. انگار می‌ترسید جلو بیاید. «ولادیمیر امروز نمی‌آید. فردا هم.» چروکیده بود. مردد چرخید برود. «وصیت کرده نفروشیمت. تو را بیشتر از من دوست داشت. دست‌کم صدایت را».

در ساوندکلاد:

در یوتیوب:

عکس: ولادیمیر هوروویتس، نیویورک ۱۹۷۴، عکاس: آلفرد آیزنشتات

نظر شما