آهنگهای صبح جمعه با گوشه صدونودوششم را با خواندن بخشی از نامهای* که گفته شده زنی به نام فلوریا آمیلیا در پاسخ به اعترافهای آگوستین قدیس نوشته، گوش کنید.
«اورل، سخت وحشتم گرفته است. از آنچه مردان کلیسا زمانی بر سر زنانی چون من خواهند آورد، وحشت دارم. نه به این دلیل که زن هستیم، خداوند ما را زن آفریده.
بلکه به سبب آن که شما را که مرد هستید وسوسه میکنیم؛ همانگونه که خداوند نیز شما را مرد آفریده. آیا تصور میکنی که خداوند متعال، خواجگان و اختهها را بر مردانی که دل به زنی میبندند ترجیح میدهد؟ در آن صورت هشدار که
کار آفرینش خداوند را چگونه نیایش میکنی، زیرا خداوند مرد را نیافرید تا خود را اخته کند.
هرگز قادر نیستم اتفاقی را که در رم افتاد، فراموش کنم؛ و دیگر به خودم نیز نمیاندیشم. زیرا آن روز این من نبودم که تو با تازیانه، خشم خود را بر سرم فرود آوردی. عالیجناب، آن زن حوا بود؛ مظهر تمام زنان؛ و آن کس که بر یک نفر ظلم کند، تهدیدی است برای بسیار.
زندگی به قدری کوتاه است که ما وقت نداریم دربارهٔ عشق، داوریهای محکومکننده صادر کنیم، اورل! انسانها باید ابتدا بزیند آنگاه فلسفهبافی کنند.
از ترس بر خود میلرزم. چرا که میترسم روزی فرا برسد که زنانی چون من، توسط مردان کلیسای جهانی از بین بروند؛ و میدانی چرا نابودشان میکنند عالیجناب؟ چون به شما یادآوری میکنند که روح و استعداد خود را انکار کردهاید؛ و برای چه؟ برای خدایی که به قول همهٔ شما، آسمانی بالای سر شما آفرید و زمینی در زیر پایتان که در حقیقت ساکنینی از زنان دارد که شما را به دنیا میآورند.
اگر خدایی وجود دارد، باشد که از سر گناهان تو بگذرد. چهبسا روزی هم تو را به دلیل آنکه به تمام لذتهای زندگی پشت کردی، داوری کنند. تو عشق را انکار میکنی. شاید بشود آن را بخشید.
اما انکار عشق به نام خداوند؟
زندگی بس کوتاه است و ما بس اندک از آن میدانیم.
اما اگر تو دستور داده بودی که [کتاب] اعترافات، به من داده شود، تا اینجا در قرطانجه بخوانم، پاسخم منفی است. عالیجناب، من اجازه نخواهم داد مرا غسل تعمید بدهند. این خداوند نیست که از او خوف دارم. حس میکنم که هماکنون با خدایم زندگی میکنم؛ و آیا، مگر از هر چه بگذریم، من آفریدهٔ او نیستم؟ عیسای ناصری هم نیست که مرا از انجام این کار باز میدارد. چهبسا او حقیقتاً مرد خدا بود. آیا با زنان مهربان نبود؟ از متألهین مسیحی است که میترسم.
باشد که خدای عیسای ناصری، تو را برای تمام عشق و محبتی که نفی کردهای، ببخشاید.
حرفم را زدم و روحم را آزاد كردم. و حالا عاليجناب، وقت آن است كه جامی بنوشيم. مـن در زير درخت انجيرمان در قرطانجه نشستهام. برای سومينبار، امسال غرق در شـكوفه شـدهاسـت. اما دريغ از يك ثمر.
بدرود!»
عکس: “Gypsy Girl” mosaic at the Zeugma Mosaic Museum
نظر شما