نشسته بودم بر ساحل اقیانوس خیال، نهنگ ِ کلام، سر از آب برآورد، سوار نهنگ کلام شدم، با لگام ِ شعر بر دهان نهنگ، میراندم در اقیانوس و توپ تکانم نمیداد، کمکم ماهیگُلیان ِ وسوسه و پریان ِ اِغوا به گِرد نهنگ کلام، جمع شدند؛
مجهز به انواع حالتدهندهها و کوچککنندهها و بزرگکنندهها و فرمدهندهها و براقکنندهها و افزایش حجمدهندهها و سربالاکنندهها و غیره و ذالک. آمدم که شربتی از لب لعل شان بچشم که نخبهای دست در دست یکی از *شاخپریان، از افق پدیدار گشت و گفت «زینهار که شربت شهادت است این».
با خودم گفتم این از آن نخبه حسودهاست، این وقتِ روز، دست شاخپری را گرفته و آمدهاند هواخوری **روی اقیانوس، نوبت شربتنوشی ما که رسید، شد شربت شهادت؟
بیتوجه به هشدار نخبه، به یکی از پریان نزدیک شدم. ناگهان اَرّهماهیان ِ حقیقت، سر از آب ِ غفلت درآورده و ارّه های آخته، حواله برخی اعضا و جوارحم کردند. رشتهٔ کلام از دستم در رفت و به ساحل گرمِ حقیقت، فرو افتادم. توی ساحل هم خرچنگان ِ عبرت با چنگالهای آخته، آماده پذیرایی بودند. دانستم که بازی با «جغجغه واژگان» و «مکیدن پستانک خیال» آنهم وسط اقیانوس، نه کاریست خُرد.
اگر خودتان پری شاخدار هستید که اینجا چکار میکنید؟ بروید به شیخوخیتتان برسید. اگر مشتری صبح جمعه با گوشه هستید، بفرمایید آهنگهای روحبخش صبح جمعه با گوشه صدونودُم را بشنوید:
*پری شاخدار. پریای که خیلی پری باشد یا بین پریان دیگر، شاخ باشد و پیروان مشارالیها در اینـِـستاگرام، از یکصدهزار تَن، افزون باشد.
**نخبه است دیگر، روی آب هم میتواند راه برود.
طرح: آندره فرانسوا
نظر شما