اگر در آمریکا زندگی هم نکرده باشیم، در فیلمهای هالیوودی، زیاد دیدهایم که در مراسم یادبود و سوگواری، معمولا دوستان و نزدیکان، خاطرات مفرح تعریف میکنند و تلاش میکنند فضای سراسر غمانگیز را عوض کنند. در سوی دیگر دنیا، در ژاپن، از جمله پیروان آیین شینتو، در گوشه خانهشان معبد و مکان مقدس کوچکی دارند که نام نیاکان درگذشتهشان را در آن نگه میدارند و احترامی در حد پرستش، نثار روح درگذشتگان میکنند. آنها معتقدند فراموشی و بیاعتنایی به این ارواح، باعث شر رساندن میشود.
شاید اضافهشدن مرحله «زوال» یا «پوسیدگی» به چرخه مرگ و زندگی در بعضی آیینها نتیجه همین سرگردانی آدمیزاد در مواجهه با فراق باشد؛ یادآوری پیوسته اینکه «این سبزهای که امروز چشمانداز زیبای پیش روی توست، روزی هم از خاک تو میروید و چشماندازی میشود در برابر چشم دیگران».*
جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد
مولوی
ادبیات و شعر ما پر است از غم فراق و سوز هجران. فراقی که یا اجباری است، یا از روی قهر و از سر بیوفایی است یا مقدرشده و از مرگ میآید. اما عارفان و صوفیانی مثل شمس تبریزی معتقدند، فراق «پزنده» است. همانطور که در مقالات شمس تبریزی، آمده است:
من در آن معرض نیستم که ترا سفر فرمایم. من بر خود نهم سفر را جهت صلاح کار شما. زیرا فراق پزنده است. …. من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآمد کار توست. اگر نه مرا چه تفاوت از روم تا به شام. در کعبه باشم یا در استنبول؛ تفاوت نکند. الا آنست که البته فراق پخته میکند و مهذب میکند. اکنون مهذب و پخته وصال اولیتر یا پخته فراق؟ اینکه در وصال پخته شود و چشم باز کند کجا، و آن که بیرون ایستاده بود، تا کی در پرده در راه یابد؟ چه ماند بدان که در اندرون پرده باشد مقیم؟
شمس
در صبح جمعه با گوشه شماره ۱۶۵ از فراقی میشنویم که جان عارفان و صوفیان و شاعران را به آتش کشانده است. شاید چون زندگی برای همه آدمها سهمی را از تنهایی، بیکسی و درماندگی کنار گذاشته است؛ کسانی را که دوست داریم از دست میدهیم، نه فقط با مرگ که با فاصله، با غیبت، با هجران و دوری که گاهی از بین بردن فاصلهاش غمافزاتر از تحملش میشود؛ زمانی که نیاز هست، نیستیم و زمانی که هستیم، ظاهرا از هم بینیازیم.
در بخشی از اپرای مولانا از روزهای تلخ جلالالدین محمد رومی (مولانا) در فراق شمس تبریزی بشنوید که با آمدن و رفتنش آتش به جانش زد. شاید این دوری و جدایی یکی از پرشورترین و زیباترین فراقهای تاریخ ادبیات ما باشد:
«بشنو از نی» مولوی را با صدای دولتمند خالف تاجیکی بشنوید:
سراسر دیوان کبیر شمس (غزلیات) و مثنوی معنوی مولوی مثل اقیانوسی پرخروش و طوفانی پر است از سوز فراقی که روح آدم را در خود میکشد و زیر و زبر میکند. شاید «بشنو از نی» یکی از معروفترین موجهای خروشانی باشد که دفتر اول مثنوی با آن شروع میشود.
بشنوید شجریان با چه سوزی از این فراق و حسرت در وصال میخواند:
فراق در بعضی روایتهای ادبی ما، مثل دارویی است که گاهی هر چه قوامدارتر و قدرتمندتر میشود، شاعر و عارف، قوال و مطربش هم مستتر، سرخوشتر و زیباتر میشوند.
میگویند هر کسی پیش مولانا میرفته و از شمس (که در بیخبری سر به کوی و بیابان گذاشته بود) خبری میداده، مولانا تحفه و هدیهای به فرد خبررسان میداده. بعد از مدتی به مولانا میگویند آقا اینها دارند رندی میکنند. خبری ندارند، میآیند تا چیزی بگیرند.
مولانا میگوید: میدانم! همین که نام شمس بر زبانها میآید و حرف شمس مطرح میشود، شیرین است. اگر خبری از شمس میآوردند که جانم را هدیه میدادم.
« همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد» مولوی را با صدای علیرضا قربانی بشنوید تا جانتان را به آتش بکشد:
تنها شمس تبریزی نیست که معتقد است فراق آدمی را میپزد. سعدی هم که از مزایای فراق و وصال کم نگفته، همین باور را داشته است:
هرکه هوایی نپخت، یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان، چون برود خام رفت
همایون شجریان از «شب فراق» سعدی میخواند:
سوز فراق که نصیب سعدی میشود و آتشی در دلش افروخته است در بعضی از غزلهایش آنقدر تصویری است که راحت و روان آدمی را در مکاشفهاش سهیم و همراه میکند.
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد
و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز
همه شب ذکر تو میرفت و مکرر میشد
….
از خیال تو به هر سو که نظر میکردم
پیش چشمم در و دیوار مصور میشد
….
یا رب (گویی) آن صبح کجا رفت که شبهای دگر
نفسی میزد و آفاق منور میشد
….
سعدی را از جمله مرد مرگاندیشی میدانند که بسیار غم زمانه میخورد. محمدرضا شجریان «غم زمانه خورم یا فراق یار کشم» سعدی را انگار با همان سوزی خوانده که او گفته است:
«در فراق دوستان» سعدی را با صدای سپیده رئیسسادات بشنوید:
عزلتگزینی و گوشهنشینی، دوری گزیدن و گریختن از خلق ظاهرا یکی از گزندهای فراق است.
حافظ میگوید آنقدر سرگرم این تصویر دوری و نیستی است که به کار دنیا هیچ التفاتی ندارد و دلش پر ز خون است و کسی خبر ندارد:
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست
که من خموشم و او در فَغان و در غوغاست
مُردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پردهدار نشانم نمیدهد
حافظ
این اجرای شهرام ناظری را هم بشنوید از این غزل:
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
دریغ مدت عمرم که بر امید وصال
به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق
سری که بر سر گردون به فخر میسودم
به راستان که نهادم بر آستان فراق
چگونه باز کنم بال در هوای وصال
که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق
…
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق
فراق گاهی برای شاعران و عارفان ما ابدی میشود. آنجا که فراق را برابر با مرگ میدانند یا از سر استیصال این هجران به مرگاندیشی میانجامد. دردی که باید تا آخر عمر با آن سرکنند:
هرگز المی چو فرقت جانان نیست
دردی بتر از واقعهٔ هجران نیست
گر ترک وداع کردهام معذورم
تو جان منی وداع جان آسان نیستابوسعید ابوالخیر
از این ترک کردن و حال زار، از زبان عماد خراسانی هم بشنوید، با صدای حامد نیکپی:
عاشقان! من سست پیمان نیستم
ترک کردم گر که یار خویش را
همه آهنگهای جمعه فراق را یکجا در ساوندکلاود گوشه بشنوید:
آره والا آبراهام. خدا خیرت بده.
سلام مثل قبلی ویژه نامه خوبی شده فکر میکنم :چشمک. اینا رو ای گوش دادم ولی آزاده جان امکانش هست یه غذای خوب دیگه هم این روزها اینجا بذاری؟ من خیلی از چیزهایی که قبلا گفته بودی را چندین و چند بار درست کردم (هرچند که فکر میکنم خیلی کلی گویی میکنی و خیلی به درد امثال من نمیخوره ولی همیشه لذت بردم و از اینکه وقتم رو بذارم اینا رو درست کنم و به این نتیجه برسم که اصلا مهم نیست چیکار کردم دوربین آزاده خیلی بهترهٰ؛ اصلا ناراحت نشدم.)
به هرحال خیلی ممنون. ولی یه نگاهی به گوشهی شکمی هم داشته باش لطفا. ممنون
اتفاقا پیشنهاد دادم برای مغزها و قلبهای خسته، غذایی رو پیشنهاد بده و امیدوارم به زودی این کارو بکُنه. تو هم که مثل خودم هم مغزاً و هم قلباً و هم قبلاً نیاز داری به این جور غذاها.
اولا که دم شما مثل همیشه گرم و امیدوارم همیشه فعال باشید.
یه ایراد جزئی هم این که اون «فراغ» رو توی عنوان playlist توی SoundCloud درست کنید. ما اینور و اونور زیاد همرسانی میکنیمش، میترسم با دیدن این اشتباه کسایی که آشنا نیستن باهاتون فکرای اشتباه بکنن :)
ممنون سینا، با اینکه دقت میکنیم پاکیزه و درست بنویسیم، گاهی متاسفانه از دستمون در میره. بازهم ممنون که گفتی، درست شد.