بخشی از فیلم « این داستان یه جورایی بامزه است» در این نوشته مشخص میشود.
یک پسر نوجوان ۱۷ ساله نیویورکی که مشکل برقراری ارتباط با همکلاسیهایش دارد و همیشه مضطرب است و عاشق دوستدختر یکی از دوستاناش شده، با پای خودش به بیمارستان میرود. برای اینکه جدی گرفته شود، به دکتر شیفت می گوید: وضعیت روحیاش آنقدر خطرناک است که باید تلاش کند تا به خودکشی فکر نکند. دکتر هم دستور بستری او را به مدت یک هفته میدهد.
اما کرگ (کر گیلکرایست) نوجوان مضظرب داستان تصور میکرد یک شب را در بیمارستان میخوابد و فردا به امتحاناش در مدرسه میرسد. دکتر او را به بخش روانی بیمارستان معرفی میکند. بخش نوجوانان در حال تعمیر است و او به بخش بزرگسالان منتقل میشود. هنوز در شوک است و نمیخواهد این موضوع در مدرسه مطرح شود و نمیداند به پدرومادرش چه بگوید. اما پشیمانی او هیچ فایدهای ندارد و پزشک از دستورش برنمیگردد.
بابی(زاک گالیفیاناکیس) همراه با یک دختر نوجوان در این بخش از دوستان نزدیک او میشوند. بابی میگوید برای تعطیلات به بخش روانی بیمارستان آمده ولی شایعه این است که او از تجاوز به پنگوئن در باغوحش خسته شده و اینجا بستری است. دختر نوجوان هم شش بار خودکشی کرده و خانواده او را بستری کردهاند.
بابی شخصیت بامزه فیلم در بیمارستان علف میکشد، لباس دکترها را میپوشد و با بیماران خوشوبش میکند و در بخش اورژانس پلاس است چون معتقد است قهوه این بخش از همه جا بهتر است. شبها هم مهمانی و پیتزاخوران و رقص و موسیقی راه میاندازد و با همه میرقصد و ظاهرا خوش میگذراند. اما او درگیر یک سری مشکلاتی است که در موردش فقط با کرگ حرف می زند.
داستان اینطور پیش میرود که کرگ، پسر نوجوان ۱۷ ساله همیشه مضطرب، به این دو دوست کمک میکند تا دوران افسردگی و بیماریشان را طی کنند.
کرگ، هم نقاشی میکشد، هم آواز میخواند و هم بین آن همه بیمار روانی آنقدر سالم است که بداند کدام بیمار چه دوست دارد و که از چه بیزار است. یک هفته که میگذرد، او دیگر نمیتواند بخش روانی این بیمارستان را ترک کند…
فیلم « این داستان یه جورایی بامزه است» است بر اساس رمانی به همین اسم نوشته ند ویزینی، نویسنده آمریکایی ساخته شده. فیلم با نظر مثبت و امتیارهای بالای منتقدان روبهرو شده. کارگردانهای این فیلم آنا بودِن و رایان فلِک خودشان فیلمنامه اقتباسی را نوشتهاند و سعی کردهاند شبیه رمان باشد.
من رمان را نخواندهام اما بعضی معتقدند، شخصیت کرگ در کتاب، بسیار شبیه هولدن کالفیلد در کتاب ناطور دشت است؛ اما به نظر من چنین شباهتی در فیلم وجود ندارد.
نظر شما