سالها پیش باید یک دوره کوتاه کاری را در جایی که حالا در استان خراسان شمالی است، میگذراندم. این دورهها که چندینبار در طول کار و تحصیلام پیش آمد، فرصتی بود برای گشتوگذار بین روستاها و شهرهای اطراف محل اقامت در مناطق مختلف کشور. روزهای تعطیل حتما مینیبوس، قطار یا ماشینی بود که مسیرش به منطقهای بخورد که با پرسوجو و مصلحت این و آن پیدا میکردم و جان میداد برای گشت و گذار و ایرانگردی در حد ومحدوده خودم. مثل این گردشگریام در سه نقطه استانهای خراسان:
محلیها میگفتند قبلا اسم این روستا «درهکش» بوده. اهالی آنجا شاید برای سادگی تلفظ اش را بعد از مدتی تغییر دادهاند. منطقه «درکِش» به شدت کوهستانی است. از کوه که بالا بروی بین درههای بزرگ و کوچک چندین چشمه آب خنک پیدا میشود. جنگلهای درکِش و دره خالدار یکی از مسیرهای ثابت بعضی کوهنوردان و علاقهمندان به پیادهروی در این منطقه بود. روستا خودش وسط یک دره باشکوه است. با چشماندازی غیرقابل وصف و پوشش گیاهی عظیم. روستاییان با وجود راههای سخت بین تپهها و راههای آسفالتنشده، از دشت و کوه گیاهان دارویی و خوراکی را میچیدند و در نوشیدنی و غذاهای محلی استفاده میکردند. برای هر دردی همیشه گیاهی بود که از دل و کمر کوه و دشت درکِش چیده شده باشد. آن زمان رودخانه بزرگ و خروشانی از کوه پایین میآمد و به روستا میرسید و آب تمیز و خنکاش برای کشاورزی استفاده میشد. شنیدهام سیل و قطع درختان جنگل، تصویر روستا را در یکی دو سال اخیر به شدت تغییر داده.
بیشتر کسانی که در این منطقه زندگی میکنند، کُرمانج هستند؛ کردهایی که گویش کُرمانجی دارند و دو تار مینوازند و وقتی با آن حزن میخوانند حتی اگر نفهمید چه میگویند درد را در صدایشان حس میکنید. آن زمان میگفتند، بیشتر کودکان و نوجوانان این منطقه یاد میگیرند آوازهای محلی کرمانجی را با دو تارشان بخوانند و بنوازند.
اینجا قبلا درباره یک گروه موسیقی به اسم کوات گفته بودیم که به همین گویش میخوانند. گروه موسیقی آساک، سهکینه را به کردی کرمانجی همین منطقه سرسبز و زیبا میخوانند:
کمی به سمت جنوب خراسان برویم. اسم این روستا را بر وزن بهشت، میدانند؛ هم در تلفظ و هم در جغرافیا. در این روستا آنقدر رنگ دیدم و سبزی مزارع و باغهای مختلف که بعد از مدتی فکر میکردم یک کارت پستال جلویم هست که از زاویههای مختلف تماشایش میکنم. چهار رودخانه خروشان در این روستا جریان دارد. همه جور گیاه خودرو در آن پیدا میشود و در مزرعهها در کنار میوههای درختی، ذرت و ریواس هم میکارند. تابستان خنک و نسبتا سردی که در این روستا تجربه کردم، حرف محلیها را در مورد زمستان سرد این منطقه ثابت میکرد. دو غار بزرگ دراین منطقه وجود دارد؛ غار چنشت و غار چهل چاه. روستاییها میگفتند ظرف و ابزار ریسندگی مربوط به چند هزار سال پیش در این غارها پیدا شده. برای همین در دهه ۴۰ خورشیدی چندین باستانشناس غربی مدتها روی این غارها تحقیق کردهاند.
چیز دیگری که دراین روستا دوست داشتم، توجه مردم به لباسپوشیدن و انتخاب پارچه بود. زنها در آن زمان حتما لباس رنگی سبز و قرمز گلدار میپوشیند و مردها حتی در زمینهای کشاورزی انگار باید یک رسم قدیمی را در نوع پوشششان حتی با یک کلاه یا شال حفظ میکردند.
اعتراف میکنم که اول اسم نرم و لطیف این روستا، جذبم کرد و تا نزدیکی نیشابور رفتم. آن زمان گفته میشد خوش آبوهواترین روستای منطقه است. در دامن رشته کوه بینالود با آبشاری پرقدرت و درختهای فراوان گیلاس. بسیاری از مردم آن منطقه ساعتها پیادهروی میکردند برای اینکه کنار آبشار بوژان بنشینند و چای بنوشند. باغها ومزرعهها آن زمان پر بودند از محصولات کشاورزی اما گیلاس و آلبالوهای ترش و آلوهای آبدار را میشد بیرون از باغها کنار رود و در کوهها پیدا کرد بر درختانی تنومند چندین ساله که عادت کرده بودند، رهگذران خودشان را با آن همه میوه آفتابخورده راضی کنند. در بوژان برای اولین بار بلغور شیر خوردم و اسم و طعماش تا چند سال بعد که آن را دوباره در یک جشنواره غذاهای محلی دیدم، در ذهنم ماند.
ساختوساز در این روستا جوری است که همه چیز پلکانی به نظر میرسد. اگر در پاییز به این روستا میرفتیم و از فاصلهای دورتر آن را نگاه میکردیم، منظرهای بینهایت زیبا پر از رنگهای پاییزی را در طبقههای مختلف میدیدیم.
عکسهایی از این سه روستا:
ایرانپیما، جاییست در گوشه برای ایرانگردی در گوشهوکناری که شاید کمتر در مسیر سفرهای همیشگیاند یا شاید هم مقصد شماره یک نیستند. برای کامل کردن این فهرست، اگر پیشنهاد یا تجربهای دارید، درهای «ایرانپیما» باز است.
ممنونم
روستا های جالبی به نظر میرسن من همیشه مناط روستایی رو برای گردشگری ترجیح میدم-عکسها هم فوق العاده است ممنونم